سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

 

 

 فکر می کنید اولین کسی که سنت نبوی را رد کرد، که بود ؟ مشخص است، ما بودیم که اجازه دادیم پیامبر موقع وفاتشان درخواست قلم و دوات کند تا بعد از خود جانشینش را انتخاب کند ، بخاطر همین به ما شیعیان می گویند رافضی ، مجوس ، پستر از یهود .

اصحاب و مصیبت روز پنج شنبه

اصحاب در منزل رسول خدا 3 روز قبل از وفات آن حضرت، جمع شده بودند . پیامبر دستور داد برایش کاغذ و دواتی بیاورند تابرای آنها چیز بنویسد که از گمراهی نجاتشان دهد. ولی اصحاب سرپیچی و تمرّد کردند و او را متهم به هذیان گوئی نمودند. پس پیامبر خشمگین شد و آنها را از خانه اش بیرون کرد بدون اینکه چیزی بنویسد. و اینک داستان را با کمی تفضیل و تحلیل بشنوید :
ابن عباس گفت: روز پنجشنبه، چه روز پنجشنبه ای بود ! درد بر پیامبر شدید شده بود. فرمود:"بیایید کتابی برایتان بنویسم که هرگز پس از آن گمراه نشوید." عمر گفت: درد بر پیامبر غلبه کرده است و شما قرآن دارید و ما را قرآن بس است. اهل خانه اختلاف کرده و با هم به نزاع نمودند، برخی می گفتند: نزدیک شوید و بگذارید پیامبر کتابی بنویسد که پس از آن گمراه نشوید و برخی گفته عمر را تکرار می کردند . حضرت پیامبر به آنان فرمود: بلند شوید و از نزد من بیرون روید و بدینسان ابن عباس همواره می گفت: "بالاترین مصیبت ، مصیبتی بود که نگذاشتند رسول خدا آن کتاب را برایشان بنویسد و به جای اطاعت پیامبر، اختلاف کردند و هیاهو نمودند ".

 این حادثه بدون شک صحیح است زیرا هم علمای شیعه و محدثینشان آن را در کتابهایشان نقل کرده اند و هم علمای اهل سنت و حدیث گویان و تاریخ نویسانشان نقل کرده اند.
در اینجا با کمی تأمل به موضع گیری عمر نسبت به دستور پیامبر در می یابیم که واقعاً این چه دستوری بود؟ دستور نگهداری امت از گمراهی ؟! و اگر واقعاً این طور باشد اهل سنت این حرکت عمر را چگونه توجیح خواهند کرد .
حرکتی که پیامبر را آنقدر به خشم آورد تا آن جا که از خان? خود طردشان کرد و ابن عباس وادار شود که بر این حادثه آنقدر گریه کند که اشکهایش ، سنگ ها را خیس کند و آن را بزرگترین مصیبت بداند؟
اهل سنت می گویند: عمر چون شدت بیماری پیامبر را درک کرده بود، لذا دلسوزی کرد و نگذاشت اینکار بشود تا پیامبر خسته نگردد و آسوده باشد ! این تحلیل را ساده اندیشان نیز قبول نمی کنند چه برسد به محققان و دانشمندان .
و اگر واقعاً عمر از روی ساده دلی و به خاطر بیماری پیامبر می خواست که پیامبر اذیت نشود . وقتی نظرش را گفت و دید که پیامبر از گفته شان ناراحت شدند نباید آن را دیگر تکرار می کردند و به عبارتی حرصشان می دادند تا آنجا که عمر آن قدر روی گفته خود پا فشاری کرده بودکه پیامبر از روی ناراحتی و عصبانیت آنان را از خانه اش بیرون کرده بودند. پس قطعا این گفت? اهل سنت برای قابل قبول جلوه دادن این حرکت عمر رد می شود .
و همچنین اگر واژه "یهجر" یعنی "هذیان می گوید" را به واژه "درد بر او غلبه کرد" تغییر دهیم باز هم اهل سنت ، هیچ توجیهی برای این سخن عمربن خطاب نمی یابند که گفت : ما قرآن داریم و قرآن ما را بس است .  یا او از پیامبر که قرآن بر آن حضرت نازل شده بود ، بیشتر درباره قرآن می دانست ؟ یا این که رسول خدا نمی فهمید چه می گوید ، یا اینکه با این کارش می خواست ، تفرقه و پراکندگی را در میان آنها ، ایجاد کند .
و اگر این توجیه اهل سنت صحیح باشد ، پس قطعا پیامبر از این حسن نیت عمر با خبر بود و بجای اینکه بر او خشم کند و آنان را از خانه اش بیرون کند ، قطعا از او تشکر می کرد و او را به خود نزدیک می ساخت .
و همچنین اگر واقعاً بر این معتقد بودند که پیامبر هذیان می گوید پس چرا این حرف پیامبر را که فرمود : از اینجا بیرون بروید و آنها را از اطاق بیرون کرد، اطاعت کردند و نگفتند که حضرت هذیان می گوید ؟ آیا نه برای این بود که نقشه شان در منع پیامبر از نوشتن موثر واقع شده بود و دیگر انگیزه ای برای ماندن نداشتند.
و همچنین در محضر پیامبر سر این موضوع بسیار هیاهو و سروصدا راه انداختند ، به طوری که به دو گروه کاملا مجزا و در مقابل هم قرار گرفتند . که برخی می گفتند : بگذارید پیامبر کتابی برایتان بنویسد و برخی سخن عمر را تکرار می کردند ، از این بر می آید که قضیه ساده ای نبوده است که اهل سنت سعی بر توجیح کار عمر می کنند و تلاش می کنند تا کارش را معقول جلوه دهند و ثانیا این امر تنها مختص عمر نبوده یعنی فقط عمر نظرش این نبوده. و گرنه حتماً پیامبر او را قانع می کرد به این که هرگز از هوای نفس سخن نمی گوید و ممکن نیست در امر هدایت مردم و منع از گمراهیشان ، درد بر او غلبه کند. ولی مطلب، پس از قول عمر بگونه ای دیگر درآمد و خریداران بسیاری پیدا کرد که گویاقبلاً با هم، اتفاق کرده بودند. وگرنه همان طور که گفته بودیم پیامبر حتما از پس عمر بر می آمد . و همانطور که از متن روایت پیداست  ( آنجایی که همه را طرد کرد و ازخانه بیرون کرد ) هنگامی که پیامبر دید فایده ای برنوشتن کتاب مترتّب نیست. چون فهمید که اینها احترامش نمی گذارند و امر خدا را درباره اش اطاعت نمی کنند، که نهی کرده از بلند سخن گفتن در برابرش " و اینها که در برابر امر الهی ، سر پیچی و نا فرمانی می کنند ، بی گمان امر پیامبرش را اطاعت نمی نمایند. " (حجرات آیه2)

و حکمت و درایت پیامبر اقتضا کرد که کتابی برای آنها ننویسد ، زیرا هنگامی که زنده بود به او اعتنا نکرده و سخنش را به سخره گرفتند و همچنین هنگام مرگش با بی شرمی ، تهمت هذیان گویی را به او زدند . پس بعد از وفاتش چگونه می خواهند به دستوراتش عمل کنند ؟ و قطعا با حالت طعنه خواهند گفت: چون او هذیان می گفت ، لذابرخی از احکامی را که حضرت در حال مریضی بیان کرده بود، مورد تردید است ، چون اعتقادشان به هذیان گویی پیامبر ثابت بود.
و حال اهل سنت چگونه می توانند خود را قانع کنند و وجدانشان را راضی نگهدارند به این که عمربن خطاب هیچ قصد و غرضی نداشت در حالی که اصحابش و آنان که در محضرش حاضر شدند ، در این مصیبت گریه کردند تا آنجا که سنگها را از اشکشان مرطوب ساختند و آن روز را روز مصیبت مسلمین نامیدند.
و حال حتما از خودتان می پرسید ، مگر پیامبر چه چیز مهمی می خواست بنویسد که این طور با مخالفت شدید عمر و همراهانشان قرار گرفت و حال مگر عمر از قصد پیامبر در نوشته اش با خبر بود که این طور مخالفت کرد؟ و ما در جواب می گوییم : نه تنها عمر بلکه بیشترین حاضرین مانند عمر از قصد پیامبر با خبر و مطلب را درک کرده بودند. زیرا قبلاً و بارها و بارها این سخن را فرموده بود که : " من دو چیز سنگین را در میان شما می گذارم ، کتاب خدا و عترتم ، اهل بیتم ، پس اگر به این دو تمسک بجوئید هرگز پس از من گمراه نمی شوید." و در بیماریش نیز فرمود:" بیائید برای شما کتابی بنویسم که هرگز پس از من گمراه نشوید"
حاضرین من جمله عمر ، فهمیدند که پیامبر می خواهد همان مطلب را که در غدیرخم فرموده بود، با نوشتنش تاکید کند و آن تمسک به کتاب خدا و عترش است و سرور عترت همانا علی است. پس حضرت می خواست بفرماید: بر شما باد به قرآن و علی. و این مطلب را در مناسبتهای دیگر نیز گفته بود ، همانگونه که حدیث نویسان ذکر کرده اند .
و همچنین اغلب قریش حضرت علی (علیه السلام) را قبول نداشتند . زیرا کم سن تر و جوانتر از آنها بود و او بود که در جنگهای مختلف همراه پیامبر غرورشان را خرد کرده و بینی شان را به خاک مالیده و پهلوانهایشان را به قتل رسانده بود. به طوری که وقتی نام علی را می شنیدند لرزه به اندامشان می افتاد .
و همچنین این سخن عمر که " شما قرآن داری و قرآن ما را بس است " درست در مقابل محتوای حدیث که آنها را دعوت به تمسک به قرآن و عترت می کند قرار دارد . شاید منظور عمر این باشد که : کتاب خدا هست و برای ما کفایت می کند و دیگر هیچ نیازی به عترت نداریم ! و هیچ تفسیر معقولی بر این سخن عمر نمیتوانند بیابند مگر اینکه مقصود، اطاعت خدا به منهای اطاعت رسول باشد ! که این خود باطل و غیر معقول است و عمر با گفتن این سخن که " کتاب خدا ما را بس است " اولین کسی که سنت نبوی را رد کرد.



  • کلمات کلیدی : مذهب
  • نوشته شده در  دوشنبه 87/2/30ساعت  5:47 عصر  توسط صور اسرافیل 
      نظرات دیگران()


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    کفر نعمت از کفت بیرون کند
    ولع سیاسیون
    رهبر چگونه باشد خوب است؟
    سکوت جمهوری اسلامی جهت دار است
    زخمی تر از مسیح!
    منتظری تیر در کمان بود
    و باز هم
    از امروز تا دیروز
    غدیر راست بود یا دروغ؟
    سهم ما در نسل کشی صعده
    موسوینگ، سبزینگ، فیلترینگ
    از همون بچگی مخم کار میکرد
    دزدان عمامه به سر
    نذورات برای نیمه شعبان
    [عناوین آرشیوشده]
     
     
    \ >
     
    \